۱۳۸۷ اردیبهشت ۲, دوشنبه

چرا در هزار سال حکومت ترکان بر ایران فارسی زبان رایج بود و نه ترکی؟!

” آیدین تبریزی”

شاید کمتر آذربایجانی در ایران بوده باشد که با این سوال سخت روبرو نشده و به دنبال پاسخ این معمای عجیب نبوده باشد؛ که چرا بزرگترین دانشمندان، متفکران، عارفان و شاعران ایران بعد از اسلام که بسیاری از آنها از جمله ابن سینا، ابوریحان بیرونی، مولوی، نظامی گنجوی و … اساسا ترک زبان بوده اند اما یا به زبان عربی (در قرون اول بعد از اسلام) و یا به زبان فارسی نوشته اند و کمتر شوونیست فارسی بوده باشد که از این مساله به ذوق و شوق نیامده و زهردارترین طعنه ها را از این طریق بر آذربایجانیان و زبان ترکی وارد نکرده باشد!

در اینجا و به مناسبت روز جهانی زبان مادری، نگاهی نو و از زاویه ای جدید به این مساله مطرح می شود تا پرتوی نورانی بر تاریکی این معمای به ظاهر پیچیده و غیر قابل توضیح باشد و حقایقی را که کمتر مطرح شده، در برابر چشمان حقیقت بین قرار دهد.

قبل از ورود به این بحث، ابتدا باید مقدمه ای برای آشنایی با فضای فکری و اجتماعی دوران کهن آورده شود تا تفاوتهای انکار ناپذیر آن دوران با جامعه امروزی که در واقع کلید حل معمای فوق است، شناخته شود زیرا اگر بخواهیم دوران گذشته را با فضای فکری امروز بررسی کنیم مطمئنا با تناقضاتی غیر قابل توضیح مواجه خواهیم شد.

بی تردید خط و نوشتار عامل اصلی حفظ و بقای تمدن بشری و انتقال آن به نسلهای بعدی و حافظ این میراث گرانقدر بشری در دوران طولانی گذر از توحش به تمدن بوده و آن را از گزند جنگها و بلایای طبیعی رهانیده و به نسل امروزی رسانیده است. در این بین نقش ادیان و مذاهب و همچنین مبلغین مذهبی در حفظ و توسعه خط و نوشتار انکار ناپذیر است. تمامی تمدنهای بزرگ کهن، کتابهای مقدسی داشته اند که آرزوها، آرمانها و قواعد اخلاقی و اجتماعی تمدن مذکور را بیان می کردند. قدیمی ترین کتاب شناخته شده بشری، “گیل گمیش” سومری هاست که امروزه ثابت شده، زبانشان به مانند زبان ترکی امروزی از خانواده زبانهای التصاقی بوده است. آنها، هم خط را اختراع کردند و هم تمام اسباب و لوازم یک تمدن بزرگ بشری را بنا نهادند.

بنابراین زبان و خط نوشتاری در دوران کهن برخلاف دوران امروز نماینده نژادها و ملیتها نبوده بلکه نماینده ادیان و مذاهب بوده است و هرچند زبان شفاهی هر ملیت و قومیتی در زندگی روزمره جاری بوده و نیازهای ارتباطی آنها را برطرف می کرده، اما تمام پیروان یک دین و آیین، نوشته های خود را به زبان کتاب مقدس خود می نوشتند و اصولا در هر دوره ای از تاریخ کهن زبان کتاب مقدس، زبان علمی و حکومتی نیز بوده است.

یکی دیگر از تفاوتهای آشکار دوران کهن نسبت به دوران ما محدود بودن خواندن و نوشتن در دست عده قلیلی از بزرگان قوم بوده و آموزش همگانی خواندن و نوشتن پدیده ای کاملا نو ظهور و مربوط به دوران اخیر است. لذا در دوران کهن تعداد کسانی که قادر به خواندن و نوشتن بودند بسیار کم بوده و از طرف دیگر بدیهی است که هر نویسنده ای دنبال مخاطب می گردد. بنابراین در هر حوزه تمدنی نیاز به وجود یک زبان مشترک برای تمام افراد از هر ملیت، نژاد و زبانی انکار ناپذیر بود و همانگونه که گفته شد، این حوزه های تمدنی نیز نه بر اساس نژاد و زبان که بر اساس دین و آیین شکل می گرفت و در این میان بدیهی است که بهترین انتخاب برای هر حوزه تمدنی، زبان کتاب مقدس آن بود.

پس از ظهور تمدن اسلامی که توانست بسیاری از حوزه های تمدنی آن روز منطقه را تحت نفوذ خود قرار دهد و دین و آیین اسلام منبع فکری و اعتقادی مردم منطقه گردید، زبان عربی (یعنی زبان کتاب مقدس اسلام)، تبدیل به زبان علمی، فرهنگی و حکومتی کل حوزه تمدنی جدید گردید و در واقع زبان عربی، زبان خواندن و نوشتن متفکران و اندیشمندان بزرگ دوران پس از اسلام در کل حوزه تمدنی اسلام گردید و به همین دلیل است که ابن سینا، ابوریحان بیرونی، ذکریای رازی، ابن هیثم و … نوشته های خود را به زبان علمی آن روز یعنی زبان عربی نوشتند.

اما با جدایی حوزه تمدنی ایران از سایر بخشهای تمدن اسلامی و خروج از نفوذ حاکمیت سیاسی خلفای عرب از یک سو و گسترش تدریجی خواندن و نوشتن از سوی دیگر، به تدریج نیاز به بومی سازی علم و حکمت آن روز که همگی بر مبنای زبان عربی نوشته شده و در اختیار اندیشمندان آن روز قرار داشت، احساس می شد، به ویژه این که تمدنهای بزرگی چون سلجوقیان خود را رقیبان منطقه ای خلفای عرب می دیدند. بنابراین نیاز به استقلال فرهنگی و زبانی از این رقیب بزرگ منطقه ای کاملا منطقی بود.

اما سوال اساسی اینجاست که چرا با توجه به اینکه تقریبا تمامی سلسله های حاکم بر این منطقه، که بعدها ایران نامیده شد، اساسا ترک زبان بودند و حتی ترکیب جمعیتی این منطقه که شامل آسیای مرکزی، قفقاز، ایران امروز و بخشهایی از افغانستان، پاکستان و عراق بود بیشتر به نفع ترکها بود تا سایر ملیتها، چرا این زبان فارسی بود که به عنوان زبان علمی مشترک این منطقه انتخاب شد و اندیشمندان، عارفان، فیلسوفان و حتی شاعران بزرگ این حوزه تمدنی اکثرا به زبان فارسی نوشتند تا زبان ترکی؟!

پاسخ این سوال را باید در نزدیکی و قابلیت تطابق زبان فارسی با زبان علمی پیشین یعنی زبان عربی از یک طرف و تفاوتها و عدم سازگاری های اساسی زبان ترکی با زبان عربی جستجو کرد. در اولین نوشته های فارسی بعد از اسلام کلمات عربی به وفور یافت می شوند و حتی می توان گفت تنها فعل ها و فاعل ها هستند که فارسی هستند و تمام اصطلاحات علمی، فلسفی، عرفانی و مذهبی به زبان عربی هستند (که حتی تا به امروز نیز بسیاری از این اصطلاحات بدون تغییر باقی مانده اند)

یکی از مهمترین موانع تطابق زبان ترکی با زبان عربی، قاعده هماهنگی آوایی زبان ترکی است که تمام لغتها و کلمات را وادار به پذیرش این قاعده می کند و هر لغت و اصطلاحی را که از زبان بیگانه وارد می کند دچار تغییرات آوایی کرده، سپس به عنوان یک لغت جدید می پذیرد. اما از طرف دیگر زبان عربی زبانی است که شدیدا نسبت به تغییر آواها حساس است و کوچکترین تغییری در آواهای کلمات، معانی آنها را به کلی تغییر می دهد. همچنین بسیاری از وزنهای صرف افعال و اصطلاحات عربی در تضاد آشکار با قاعده هماهنگی آوایی زبان ترکی است.

اینجا شاید عده ای مغرض و نا آشنا با علم زبانشناسی این مساله را به حساب ضعف زبان ترکی بگذارند، در حالیکه این خصوصیت زبان ترکی به آن وجهه ای هنری و آهنگین می بخشد و به تمام لغتهای بیگانه که وارد این زبان می شوند، رنگ و بویی بومی می دهد. همچنین از خلوص و یکپارچگی زبان در برابر تهدید زبانهای بیگانه حراست می نماید. از طرف دیگر نزدیکی و تطابق با زبان عربی (که تنها در دوره ویژه ای از تاریخ به دلیل ظهور و نفوذ دین اسلام، اهمیتی خاص یافت) نشان برتری و یا قدرت یک زبان نیست و شاید به توان از زاویه ای دیگر چنین استنباط کرد که همین نزدیکی و قابلیت تطابق زبان فارسی با عربی بود که آن را کاملا در زبان عربی حل نمود و امروزه فارسی نه به عنوان یک زبان مستقل که به عنوان لهجه ای از زبان عربی شناخته می شود.

عامل مهم دیگری که باعث عدم تطابق زبان ترکی با زبان عربی شد، مشکلات ناشی از نوشتن زبان ترکی با الفبای عربی بود که در آن روزگار به عنوان تنها الفبای شناخته شده توسط تمام اندیشمندان تربیت یافته در مکتب زبان عربی بود و اصولا به دلایل مذهبی، تغییر الفبا که می توانست باعث عدم توانایی در خواندن کتاب مقدس اسلام یعنی قرآن شود به هیچ وجه قابل پذیرش در آن دوران نبود. این مشکلات نوشتن زبان ترکی با الفبای عربی بیشتر ناشی از وجود حروف صداداری متفاوت نسبت به زبان عربی و با تعداد بیشتر نسبت به آن است که تعریف حروف صدادار جدید با شکل و ظاهر متفاوت را اجتناب ناپذیر می کند که همین مساله خود باعث بوجود آمدن عدم تطابق اساسی زبان ترکی با عربی می گردد. در حالیکه زبان فارسی بدون هیچ مشکلی تنها با تعریف چهار حرف (گ، چ، پ، ژ) با زبان عربی تطابق یافت.

عامل دیگری که باعث عدم تطابق زبان ترکی با زبان عربی شد، ساختار التصاقی زبان ترکی و وجود پسوندهای بسیار بود که به انتهای کلمات و اصطلاحات عربی متصل می شدند و شکل نوشتاری آنها را از لحاظ ظاهری تغییر می دادند در حالیکه در زبان فارسی حروف ربط و اضافه منفک از کلمات هستند و شکل ظاهری کلمات را تغییر نمی دهند و لذا خواندن و نوشتن به زبان ترکی با الفبای عربی دچار مشکلات عدیده ای می شد که امروزه نیز همین مشکلات دست به گریبان زبان ترکی آذربایجانی در داخل ایران به دلیل ممنوعیت استفاده از الفبای لاتین است.

این تغییر شکل کلمات در الفبای لاتین وجود ندارد زیرا برخلاف الفبای عربی که حرف آخر کلمات با حروف بزرگ نوشته می شود، در الفبای لاتین حروف آخر کلمات، هم در حالت چسبیده و هم در حالت منفک به شکل کوچک آن نوشته می شود. به همین دلایل است که امروزه بهترین الفبا برای نوشتن زبان ترکی، الفبای لاتین شناخته شده و همه کشورهای ترک زبان به تغییر الفبای خود روی آورده اند.

بنابر آنچه گفته شد، قابلیت تطابق زبان فارسی با زبان عربی، به سرعت آن را به عنوان جایگزین زبان عربی در ایران مطرح و تثبیت نمود. اما در عین حال بزرگانی چون نسیمی و فضولی نیز بودند که افکار و اندیشه های خود را به زبان مادری خود نوشتند.

نگاهی به دوران رونسانس در اروپا نیز نشان می دهد که همین روند به صورت مشابه در اروپا نیز در جریان بود و زبان لاتین که زبان کلیسای کاتولیک بود به عنوان زبان علمی مشترک کل اروپا بود و هرچند بسیاری از متفکران و دانشمندان اروپایی از کشورهایی چون آلمان، فرانسه، ایتالیا و انگلستان بودند اما بسیاری از آنها به خصوص در دوران ابتدایی رونسانس، اندیشه های خود را به زبان علمی آن دوران یعنی زبان لاتین می نوشتند و نه زبان مادریشان. در واقع زبانهای انگلیسی و فرانسوی که بزرگترین و قدرتمندترین زبانهای امروز هستند، سالهای طولانی زیر سلطه زبان لاتین قرار داشتند و این نه به خاطر قدرت ذاتی زبان لاتین که به خاطر زبان دینی و علمی بودن آن بود.

با پیشرفت رونسانس و گسترش خواندن و نوشتن و افزایش تعداد کسانیکه با سواد بودند این سلطه اجباری و ضروری شکسته شد و زبانهای دیگر اروپایی نیز شروع به رشد نمودند و به تدریج مفهوم زبان ادبی ملی ظهور پیدا کرد و زبانهایی چون انگلیسی و فرانسوی، به زبانهایی بزرگ و جهانی تبدیل شدند.

در ایران نیز هرچه به عصر حاضر نزدیکتر می شویم شاهد تمایل بیشتر آذربایجانیان برای خواندن و نوشتن به زبان مادری خود هستیم و شاهد هستیم که با رسیدن مفهوم آموزش همگانی به ایران، بزرگانی چون میرزا حسن رشدیه، سیستم آموزشی مدرنی را بر اساس زبان مادری آذربایجانیان بنا می نهند.

اما جای بسی تاسف است که این دوران با رشد روز افزون اندیشه های باستان گرایانه و آریاپرستی همزمان می شود و بویژه با ظهور سلسله ضد فرهنگی پهلوی، روند طبیعی رشد و نمو زبانها در ایران متوقف شده و سیاست آسمیله سازی ملیتهای ایرانی و نابودی و ادغام آنها در زبان و فرهنگ به اصطلاح برتر! آریایی با شدت و قدرت تمام دنبال می شود و خودباختگی فرهنگی در بین برخی از آذربایجانیان چنان رشد می یابد که کسانی چون کسروی پیدا می شوند که (شاید به خیال خود برای خدمت به ملتشان!) به دنبال روزنه هایی هرچند غیر منطقی برای اتصال ملت خود به نژاد پاک! آریایی می گردند و جای تاسف و تعجب بسیار است که چگونه شاعران بزرگی چون احمد شاملو از این که نام خانوادگیش ترکی است و منتسب به نژاد پست! اظهار تاسف می کند.

اما تمام این مسائل ریشه در به قدرت رسیدن اندیشه های نژاد پرستی و فاشیسم در آلمان هیتلری دارد که تاثیر خود را در ایران آن دوران نیز گذاشته بود و شاید نمی توان بر رفتار آن روز برخی ها انتقادهای جدی روا داشت چرا که در جریان موج نژاد پرستی قدرتمند و بی رحمی گرفتار شده بودند، اما امروز تمام دنیا به باطل بودن اندیشه های نژاد پرستانه معترف است و تمام تلاش خود را برای جلوگیری از بازگشت این اندیشه های خطرناک به کار می گیرد و امثال میلوسویچ ها را که پیروان همان اندیشه های خطرناک هیتلری هستند به عنوان جنایت کاران علیه بشریت می شناسد.

اندیشه های باستان گرایانه و آریاپرستانه، اگر در دوران سرگشتگی فلسفی ابتدای قرن بیستم نشانه به اصطلاح روشنفکری بوده باشد؛ امروزه تنها نشانه تحجر و بازگشت به اندیشه های منحط و طرد شده گذشته است و آنهایی که هنوز بر همان مدار کج می چرخند باید بدانند که به زودی همچون هیتلر، موسیلینی، میلوسویچ و صدام به زباله دان تاریخ خواهند پیوست.

هیچ نظری موجود نیست: